به آرشام که رسید آرشام اشاره کرد تا آرام داخل آشپزخانه شود......
آرشام بعد از نگاهی به دور و اطراف داخل شد و روی یکی از صندلی های پشت میز نشست و به آرام هم اشاره کرد که بنشیند....بعد از
نشستن آرام ،آرشام دستان او را گرفت و خیره در چشمانش گفت:آرام....خوب به حرفایی که میخوام بزنم فکر کردم......میخوام قبل از اینکه
شروع کنم اینو بدونی که دوستت دارم و نمی خوام از دستت بدم.....بعد از شنیدن حرفام انتخاب با توئه.....میتونی بری و ترکم کنی و میتونی
بمونی و یه زندگی بسازیم.....فقط ازت خواهش میکنم بعد از شنیدن حرفام عاقلانه تصمیم بگیری.....
آرام:آرشام از چی حرف میزنی؟؟؟؟چرا باید بخوام ترکت کنم؟؟؟؟
آرشام:هیس....میفهمی عزیزم.......حالا خوب گوش کن.....
و شروع کرد به تعریف واقعیت تلخ زندگیش.....از همون اول تا حماقت آخر.......
بعد از تموم شدن حرفاش گفت:آرام من مجبور بودم.......نمی خواستم.......آرام قول بده بعد از هر تصمیمی که گرفتی این حرفا همین جا چال
بشه.....
و برای اولین بار بعد از تعریف ماجرا به صورت آرام نگاهی انداخت......
با دیدن آرام دنیا روی سرش خراب شد و با خود گفت:تموم شد...میره......میدونم......
آرام با صورت خیس از اشک به رو به رو خیره بود......بعد از چند دقیقه که برای آرشام اندازه چندسال گذشت آرام نگاهی به آرشام انداخت و
لبخندی زد......
آرشام متعجب از لبخند آرام به او خیره شد.....
آرام اشک هایش را پاک کرد و گفت:خوشحالم که حقیقتو به من گفتی و منو رازدار خودت دونستی.......اینو بدون با گفتن این ماجرا هیچی
عوض نشده......من همون آرام قبل از تعریف این ماجرام.......این قضیه برام اهمیتی نداره......من به گذشته کار ندارم.......الان مهمه.....خودت
مهمی نه گذشتت......
آرشام که با شنیدن این حرفا شکه شده بود بعد از چند ثانیه لبخندی از گذشت و درک و شعور بالای آرام روی لبش آمد و از جا بلند شد و به
سمت آرام رفت و او را نیز بلند کرد و محکم در آغوش کشید جوری که آخ آرام بلند شد.......
آرشام بعد از اینکه حسابی آرامو مچاله کرد او را کمی از خود دور کرد و با تمام عشقی که به آرام داشت بوسه ای روی پیشانی او نشاند و با
لبخند به گونه های سرخ آرام خیره شد و زمزمه کرد:ممنونم.......این شعور و درک بالایی که داری......این گذشتی که داری......باعث شد
بیشتر از قبل عاشقت باشم.........آرام.....خیلی دوستت دارم...خیلی زیاد.....
آرام با خجالت:منم دو.....دوستت......دارم........
و سرش را در آغوش آرشام پنهان کرد تا بیشتر از این خجالت نکشد......
آرشام در گوشش زمزمه کرد:قربون خانوم خجالتی خودم بشم که اینقدر منو دوست داره و مهربونه.......
و باعث شد آرام بیشتر خجالت بکشد و سرش را محکمتر در آغوش آرشام پنهان کند و قهقهه آرشام را به خاطر اینکارش بلند کند.......
آرام با صدای خنده ی آرشام لبخندی به خوشبختیشان زد و با صدای خنده عشقش غرق لذت شد......
ادامه دارد.......
:: برچسبها:
دانلود ,
دانلود رمان ,
رمان عاشقانه ,
رمان ایرانی ,
رمان جدید ,
رمان ,
دانلود رمان عاشقانه ,
دانلود رمان موبایل ,
رمان برای جاوا ,
رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0